من همان کاغذ بی خط ،همان برگه ی صاف،
من همان برگه ی روشن،
خاطرت هست که با جوهر عشقت تو نوشتی رویم،تو نوشتی...
خاطرت هست که تنها شدنت،روی من خط خطی رنگ سیاه...
خاطرت هست که خوشحالی تو،روی قلبم همچو رنگ آبی،...
خاطرت هست؟؟؟
من همان کاغذ هاشوری و پر رنگ و سیاه،
بعد از آن زجر و غم و ناله و آه،
من همان کاغذ خیس و ابری،وقت غم وقت جدایی،
وقت برداشتن دست خسیست از روی برگه ی عشق دل من،
خاطرت هست؟؟؟
خاطرت هست همان آه لطیف دل من،...
لحظه ی خنجر انگشت به قلب برگه،...
خاطرت هست که هر لحظه که گریان بودی،مثل جوهر روی من،...
مثل برگه توی هر دفتر غم،و همان دفتر من در دل عشقت آتش؟؟؟
خاطرت هست؟؟؟
به گمانم باشد...
ولی افسوس که هرگز تو نفهمیدی از این خاطره ها...
برگه ای ماند بجا...
خیس و ابری ،خاکستر و خورد،...
خاطرت هست؟؟؟
خاطرت هست که سوزاندی و رفتی تو سر برگه ی دیگر بی رحم؟؟؟
به گمانم باشد...
به گمانم باشد...